حامی اسلام

نظرات در مورد منهاج فردوسیان

+ نوشته شده در  چهارشنبه 9 اسفند 1396ساعت 15:06  توسط دنیا برازنده 

نرم‌افزار «رهبر معنوی»، نشر آثار تربیتی «حاج فردوسی» منتشر شد.

مژده‌ای به:

علاقه‌مندان به تکامل فردی؛

مشتاقان کمال واقعی؛

جویندگان سعادت ابدی؛

سالکان وادی سیر و سلوک؛

تشنگان معارف ناب اسلامی؛

خستگان صحراهای حیرت؛

پیکارکنندگان با نفس امّاره؛

لطمه‌خوردگان از وساوس شیطان؛

محرومان از استاد اخلاق و عرفان؛

نرم‌افزار «رهبر معنوی»، نشر آثار تربیتی «حاج فردوسی» منتشر شد.

 

لینک دانلود از سایت:

https://goo.gl/kcyckh


+ نوشته شده در  سه شنبه 17 بهمن 1396ساعت 18:35  توسط دنیا برازنده 

ثروت اندوختن

از حاج فردوسی آموختم که همیشه ساده زیستی و کنار مردم بودن از آسودگی و ثروت اندوختن لذت بخش‌تر است.

+ نوشته شده در  يکشنبه 8 بهمن 1396ساعت 14:25  توسط دنیا برازنده 

شش سؤال

با سلام
لطفاً به این سؤالات، پاسخ عنایت فرمایید:
شماره یک: دیدگاه شما درباره آفاق و انفس که در قرآن آمده چی هست؟
شماره دو: دیدگاه شما درباره این موضوع که اگر ابوذر، آنچه را که سلمان می داند را بداند کافر می‌شود چیست؟
شماره سه: درباره اینکه گفته میشه قرآن بطن در بطن معنا داره، دیدگاه شما چی هست؟
شماره چهار: درباره اینکه معصومین برای سوال هر شخص، پاسخی می دهند به اندازه ی درک همون شخص ؛ و ممکن هست که به ده نفر که یک سوال بپرسن، ده پاسخ متفاوت بدن، دیدگاه شما چی هست؟
شماره پنج: بر اساس چه چیز انسان، ائمه علیهم السلام پاسخ متفاوت می دهند؟
شماره شش: دیدگاه شما درباره این گفتار امام صادق علیه السلام چیست؟ «علم نوری است که خداوند به قلب هرکس که بخواهد می افکند»

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
باسمه تعالی

سلام علیکم
جواب ۱: کلمات «آفاق» و «انفس» در قرآن کریم آمده است، آنجا که می‌فرماید: «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» (سوره‌ی فصلت، آیه‌ی ۵۳)
ترجمه: به زودى نشانه‏هاى خود را در افقها و در دل‌هایشان بدیشان خواهیم نمود تا برایشان روشن گردد که او خود حق است آیا کافى نیست که پروردگارت خود شاهد هر چیزى است.
مرحوم طبرسی در باره‌ی تفسیر این آیه می‌نویسد: در معنى این آیه با پنج قول اختلاف شده است:
۱ ـ معنى آنست که به زودى حجتها و نشانه‏هاى خود را بر توحید در آفاق جهان و اقطار آسمانها و زمین از خورشید و ماه و ستارگان و گیاهان و درختان، و دریاها، و کوه‏ها، و لطائف صنعت و بدایع حکمت آفرینش وجود خودشان، به آنان نشان خواهیم داد، تا براى آنان ظاهر شود که خداوند حق است، به نقل از عطاء و ابن زید.
۲ ـ از سدى و حسن و مجاهد نقل شده است یعنى: به زودى آیات و دلائل خود را بر صدق محمّد (ص) و صحت نبوّت حضرتش در آفاق به‏ آنان نشان خواهیم داد، و در آفاق جهان با فتوحاتى که براى آن حضرت و مسلمانان خواهد شد، و در وجود خودشان که عبارت باشد از فتح مکه آیات الهى را به آنان خواهیم نمود.
و بعضى هم گفته‏اند منظور از این آیه عبارتست از ظهور حضرت محمّد (ص) بر آفاق جهان و بر مکه تا بدانند قرآنى را که حضرت آورده است حق است و از طرف پروردگار بوده است، زیرا بدین وسیله خواهند فهمید حضرت محمّد که تک و تنها و بى‏یار و یاور بود از طرف خداوند تأیید میگردید.
۳ ـ از قتاده است که منظور از آیات آفاقى جریاناتى است که خداوند در ملتهاى پیشین به وجود آورده است، و آیات انفس عبارتست از جریان جنگ بدر.
۴ ـ یعنى: بزودى آیات خود را در آفاق به آنان خواهیم نمود تا بصدق گفتار حضرت که از حوادث به آنان اطلاع میداد پى ببرند (و فى انفسهم) یعنى: شق القمر که در مکه اتفاق افتاد تا بدانند که خبرهاى حضرت، حق بوده از جانب پروردگار بزرگ است.
۵ ـ از زجاج نقل شده است که یعنى: به زودى آثار گذشتگان از ملتها را که پیامبران را تکذیب مى‏کردند و آثار آفرینش الهى را در تمامى بلاد به آنان نشان خواهیم داد، و نیز در وجود خودشان به آنان نشان خواهیم داد که چگونه نطفه بودند، سپس بصورت علقه و مضغه و استخوان در آمدند و آن گاه گوشت بر استخوانها روئیده شد، و سپس به آنان عقل و تشخیص داده شد، و همه اینها دلالت دارد بر اینکه فاعل این اعمال خدایى است بى‏مانند. (مجمع البیان فى تفسیر القرآن، فضل بن حسن طبرسی، جلد ‏۲۲، صفحات ۸۶ و ۸۷)
مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر این آیه می‌نویسد:
کلمه «آفاق» جمع افق است که به معناى ناحیه است. و کلمه «شهید» به معناى شاهد، و یا به معناى مشهود است، و البته معناى دوم با سیاق آیه مناسب‏تر است. و ضمیر «انه» به طورى که از سیاق برمى‏آید به قرآن برمى‏گردد. آیه قبلى هم که کفر مشرکین در قرآن را ذکر مى‏کرد مؤید آن است. و بنا بر این، پس آیه مورد بحث این وعده را مى‏دهد که خداى سبحان به زودى آیاتى در آفاق و در نفس خود بشر نشان مى‏دهد، تا براى همه روشن گردد که قرآن حق است.
و آیاتى که بتواند حقانیت قرآن را اثبات کند، آیاتى از خود قرآن خواهد بود که از حوادث و وعده‏هایى خبر مى‏دهد که به زودى واقع خواهد شد، مانند آیاتى که خبر مى‏دهد که به زودى خداى سبحان پیامبرش و مؤمنین را یارى مى‏کند، و زمین را در اختیار آنان قرار داده، دین آنان را بر تمامى ادیان غلبه مى‏دهد و از مشرکین قریش انتقام مى‏گیرد.
هم چنان که دیدیم اینطور شد، نخست پیامبر خود را دستور داد تا از مکه به مدینه هجرت کند، چون دیگر کارد به استخوان رسیده بود، و آن جناب و مؤمنین به وى در نهایت شدت قرار گرفته بودند، نه کسى ما فوق خود داشتند تا در زیر سایه قدرت او ایمن باشند، و نه در خانه خود مى‏توانستند درنگ کنند، و بعد از هجرت، صنادید و بزرگان قریش را در بدر شکست داد، و مدام امر آن جناب بالا مى‏گرفت تا آنکه مکه بدست حضرتش فتح شد، و همه شبه جزیره عرب بفرمانش در آمد، و بعد از آن که خود آن جناب از دنیا رفت، بیشتر آبادى کره زمین به دست مسلمانان فتح گردید، و خداى سبحان آیات خود را در آفاق و نواحى زمین به مشرکین نشان داد، و هم آیات خود را در نفس مشرکین نشان داد، و همه آنان را در بدر به هلاکت رسانید.
البته این حوادث تاریخى از این جهت که حوادثى تاریخى بودند آیت خدا بر حقانیت قرآن نبودند، بلکه از این جهت آیت بودند که قبل از اینکه واقع شوند قرآن کریم از وقوع آنها خبر داده بود، و درست همانطور که قرآن خبر داده بود واقع شد.
احتمال هم دارد مراد از «آیات» و روشن شدن حق به وسیله آن آیات، آن مطلبى باشد که از آیات دیگر استفاده مى‏شود، و آن اینکه خداى تعالى به زودى دین خود را به تمام معناى کلمه ظاهر، و بر همه ادیان غالب مى‏سازد، به طورى که دیگر در روى زمین غیر از خداى یگانه هیچ چیزى پرستش نشود، و هماى سعادت بر سر تمامى افراد نوع بشر بال بگستراند که رسیدن چنین روزى غایت و هدف از خلقت بشر بود. و ما اگر به خاطر داشته‏ باشید این معنا را از آیه شریفه «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ»، و آیاتى دیگر استفاده کردیم، و با دلیل عقلى هم تاییدش نمودیم.
و فرقى که بین این وجه با وجه قبلى است، این است که بنا بر وجه اول روى سخن در آیه مورد بحث تنها به مشرکین مکه و پیروان ایشان است. و بنا بر وجه دوم به عموم مشرکین امت است، ولى به هر حال خطاب در آن عمومى و اجتماعى است، و ممکن هم هست بین هر دو وجه جمع کرد.
احتمال هم دارد مراد آن حالتى باشد که انسان در لحظات آخر عمر پیدا مى‏کند، که همه پندارهایش نقش بر آب شده، و ادعاهایى که داشت از بین رفته، و دیگر دستش از همه جا بریده، به غیر از خداى عز و جل چیزى برایش نمانده است، مؤید این معنا ذیل آیه و آیه بعد از آن است. و بنا بر این، احتمال ضمیر در «أَنَّهُ الْحَقُّ» به خداى سبحان برمى‏گردد. البته مفسرین در معناى آیه اقوالى دیگر دارند که از نقل آنها صرفنظر کردیم. (ترجمه تفسیر المیزان، موسوی همدانی، جلد ۱۷، صفحات ۶۱۳ و ۶۱۴)
تا اینجا معلوم شد که مفسرین بزرگ، در معنی آفاق و انفس، احتمالاتی داده‌اند که هیچکدام را نمی‌شود بر دیگری ترجیح داد. اما در روایت معتبر آمده است:
عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه‌السلام) قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ‏ سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُ‏ قَالَ: یُرِیهِمْ فِی أَنْفُسِهِمُ الْمَسْخَ وَ یُرِیهِمْ فِی الْآفَاقِ انْتِقَاضَ الْآفَاقِ عَلَیْهِمْ فَیَرَوْنَ قُدْرَهَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی أَنْفُسِهِمْ وَ فِی الْآفَاقِ قُلْتُ لَهُ‏ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُ‏ قَالَ خُرُوجُ‏ الْقَائِمِ‏ هُوَ الْحَقُ‏ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ یَرَاهُ الْخَلْقُ لَا بُدَّ مِنْهُ.
(کافی، محدث کلینی، جلد ۸، صفحه‌ی ۳۸۱)
ترجمه: راوی می‌گوید: از امام صادق (علیه‌السلام) از معنی این آیه پرسیدم، فرمودند: در جان‌هایشان به آنان مسخ را نشان خواهیم داد و در افق‌ها، دگرگون شدن افق‌ها بر ایشان را نشان خواهیم داد تا قدرت خدای عز و جل را در جان‌ها و افق‌ها ببینند. گفتم: تا این که حق برایشان آشکار شود، چه معنی دارد؟ فرمودند: آن خروج قائم است که از نزد خدای عز و جل، حق است و مردم آن را خواهند دید و از آن چاره‌ای نیست.
و نیز در روایت دیگری آمده است:
عَنْ أَبِی الْحَسَنِ مُوسَى (علیه‌السلام) فِی قَوْلِهِ جَلَّ قَائِلًا سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ قَالَ: «الْفِتَنُ فِی الْآفَاقِ وَ الْمَسْخُ فِی أَعْدَاءِ الْحَقِّ» (الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، شیخ مفید، جلد ۲، صفحه‌ی ۳۷۳، فصل فی ذکر علامات الإمام المهدی)
ترجمه: از امام کاظم (علیه‌السلام) در باره‌ی این آیه پرسیدم، فرمودند: «فتنه‌ها در آفاق و مسخ در دشمنان حق».
چنان که ملاحظه می‌کنید، روایات نیز بیان صریح و شفافی ندارد و کلمات «آفاق» و «انفس» را به روشنی معنی نمی‌کند.
جواب ۲: این نکته در روایتی از امام صادق (علیه‌السلام) آمده است که فرمودند: «ذُکِرَتِ التَّقِیَّهُ یَوْماً عِنْدَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِمَا السَّلَامُ، فَقَالَ: وَ اللَّهِ، لَوْ عَلِمَ أَبُوذَرٍّ مَا فِی‏ قَلْبِ‏ سَلْمَانَ‏ لَقَتَلَهُ‏ ـ و لَقَدْ آخى‏ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بَیْنَهُمَا ـ فَمَا ظَنُّکُمْ بِسَائِرِ الْخَلْقِ؟ إِنَّ عِلْمَ الْعُلَمَاءِ صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ، لَایَحْتَمِلُهُ إِلَّا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ، أَوْ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ، أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ‏ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ». (کافی، محدث کلینی، جلد ۱، صفحه‌ی ۴۰۱، باب فیما جاء أن حدیثهم صعب مستصعب)
از این روایت استفاده می شود که بعضی از انسان‌ها در این دنیا، ظرفیت و تحمل شنیدن و دانستن برخی معارف خاص را ندارند ولی در مقابل، برخی دیگر، از چنین ظرفیتی برخوردارند.
اما در مورد این‌ که‌ مفهوم‌ روایت‌ فوق‌ چیست‌ و آن معارف بلند و بالایی که سلمان ظرفیت آن را داشت و ابوذر نداشت، چه بوده، چیزی به دست ما نرسیده و تکلیفی به دانستن آن نشده‌ایم و دانستنش نقشی در کمال و سعادت ما ندارد.
نکته‌ای که در این روایت،‌ مشکل است، اثبات برتری سلمان بر ابوذر می‌باشد در حالی که بر طبق روایات دیگر، هر دو در فردوس اعلی هستند و توانسته‌اند به آخرین رتبه از نعمت‌های الهی برسند. ولی از این روایت، مشکل‌تر، این روایت است:
عَنْ أَبِی بَصِیرٍ، قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (علیه‌السلام) یَقُولُ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم): «یَا سَلْمَانُ لَوْ عُرِضَ عِلْمُکَ عَلَى مِقْدَادَ لَکَفَرَ، یَا مِقْدَادُ لَوْ عُرِضَ عِلْمُکَ عَلَى سَلْمَانَ لَکَفَرَ» (اختیار معرفه الرجال، کشی، صفحه‌ی ۱۱، سلمان فارسی)
ترجمه: روای می‌‌گوید: از امام صادق (علیه‌السلام) شنیدم که فرمودند: رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) فرمودند: ای سلمان اگر علم تو بر مقداد عرضه شود، هر آینه کافر می‌شود. ای مقداد، اگر علم تو بر سلمان عرضه شود، هر آینه کافر می‌گردد.
بر اساس روایت دوم، نه می‌توان سلمان را بالاتر از مقداد دانست و نه مقداد را بالاتر از سلمان و ظاهراً، همان ظرفیت‌های خاص، منظور باشد. و الله اعلم
البته مواظب باشید که صوفیه و عرفا از این حدیث برای اثبات ادعاهای عجیب و غریب خود استفاده می‌کنند، یعنی ادعا می‌کنند حرف‌هایشان همان اسراری است که در حد سلمان است و ابوذر از آن بهره ندارد! در حالی که فقط می‌توان از این روایت فهمید که ظرفیت‌ها مختلف است، اما نمی‌توان فهمید که آن معارف خاص که سلمان داشت و بر ابوذر گران بود، فلسفه و عرفان و تصوف است.
جواب ۳: معنی «بطن» قرآن در کتاب «مفاهیم راهبردی منهاج فردوسیان» به صورت مفصل بحث شده است. برای دانستن نظر نهایی و جمع‌بندی منهاجی از بحث «بطن» قرآن، به کتاب «مفاهیم راهبردی منهاج فردوسیان»، نسخه‌ی اول، صفحات ۳۲ تا ۴۱ مراجعه نمایید.
جواب ۴: اصل این مطلب، مورد قبول است ولی توجه داشته باشید که جز موارد اندک، بقیه‌ی معارف دینی، از طریق اصحاب درجه‌ی اول و شاگردان مبرز، به صورت روشن و همسو از ائمه‌ی طاهرین (علیهم‌السلام) صادر شده و به همان صورت به ما رسیده است.
جواب ۵: فشار و خفقان حاکمیت، از یک سو و محدودیت‌ ظرفیت‌ها و پیش‌زمینه‌های فردی، از سوی دیگر، موجب می‌شده تا پاسخ‌هایشان متفاوت باشد. ولی این پاسخ‌های متفاوت، ضرری به مجرای نورانی اصل شریعت نمی‌زده است؛ زیرا توسط شاگردان طراز اول، ثبت و ضبط نمی‌شده تا بنای دین قرار گیرد.
جواب ۶: علم حقیقی که موجب می‌گردد تا انسان، راه خروج از ظلمات نفسانی را بیابد، با تحصیل در مدرسه و مطالعه‌ی کتاب‌ها حاصل نمی‌گردد، هر چند تحصیل علوم دینی، می‌تواند نقش مقدمه‌ای برای افاضه‌ی علم حقیقی از جانب خدای تعالی بر قلب‌های آماده باشد. پس همچنان که نمی‌توان به درس‌خواندن امید داشت که موجب رهانیدن از تاریکی‌ها باشد، نباید به تحصیل علوم دینی بی‌رغبت بود، زیرا در موارد فراوان، همین تحصیل علوم دینی، مقدمه‌ی افاضه‌ی علم نورانی شده است.

موفق باشید
حاج فردوسی

+ نوشته شده در   23 مهر 1396ساعت 14:22  توسط دنیا برازنده 

نقدی بر تفسیر قرآن به قرآن در المیزان

با سلام و احترام
حاج فردوسی، در پاسخ به سؤال «جایگاه تفسیر المیزان در منهاج فردوسیان» اشاره‌ای به این مطلب نشده است که اساس کار علامه طباطبایی تفسیر قرآن به قرآن بوده است و این، در ظاهر کلام، یعنی حذف عترت و تخطی از ثقلین. استادان منهاج فردوسیان، چنین روشی را ترویج نفرموده‌اند و صد در صد با مبانی ایشان هم در مغایرت است، زیرا اگر به فرض اینکه این تفکر، صد در صد هم درست بوده باشد و قرآن به تنهایی از تفسیر تمام آیات خود بر آید ـ‌که البته این مطلب هم جای بحث دارد‌ ـ اما به فرض صحتِ این روش، بدیهی است که می‌باید فقط توسط کسی مورد استفاده قرار گیرد که خود، استاد قرآن بوده و محیط باشد، پس باز هم محل اشکال است که چرا جنابعالی به این اشکال بس اساسی روش المیزان اشاره نکرده‌اید: یعنی اگر بنا باشد قرآن با قرآن تفسیر شود، این تفسیر نه توسط علامه طباطبایی و مرحوم قاضی ممکن خواهد بود، بلکه فقط معصوم که در شمار «مَنْ خوطِبَ بِه» نسبت به ساحت قرآن است، می‌تواند آن را به انجام رساند .
وانگهی اصلاً مهم نیست که علامه طباطبایی چند بار از این روش در تفسیر خود استفاده کرده است، چنانکه گویا به نوعی ناخواسته یا خواسته در دفاع از مؤلف المیزان فرموده‌اید: «البته با استقصای برخی مطّلعین، مواردی که در سراسر این تفسیر از این روش استفاده شده است، زیاد نیست». مهم این است که ایشان این نظریه را در جامعه جا انداخت یعنی تفسیر قرآن به قرآن توسط غیر معصوم را و با وجود حدیث ثقلین و حدیث غدیر که از محکمات روایات و از متواترات روایات است، روش و متد و طریق تفسیری به نام قرآن به قرآن توسط غیر معصوم جایگاهی در تفکر متشیعه ندارد، بلکه ظلم و جفا در حق استادان اصلی قرآن است، جا داشت به این موارد اشاره می‌فرمودید، البته اگر اشکالات بنده را پذیرا باشید شاید بفرمایید که در آن متن، قصد نداشته‌اید وارد بیان موارد خلل در المیزان شوید، اما پاسخ، واضح است و آن اینکه: وقتی صحبت از جایگاه یک موضوع در تفکر متشیعه یا همان منهاج است، لابد باید به این شکاف فاحش و این مغایرت فاحش با اساس تفکر استادان منهاج فردوسیان اشاره رود؛ زیرا انحراف روش تفسیر قرآن به قرآن توسط غیر معصوم، از نگاه یک منهاجی اظهر من الشمس است. باری انتظار می‌رود اکنون به این موارد هم اشاره فرمایید تا خدای ناکرده تفسیر المیزان، لا اقل توسط یک منهاجی، تبلیغ نشده باشد. زیرا متن حضرتعالی به نوعی مخاطب را به این تفسیر به عنوان یک تفسیر بینابینی ارجاع می‌دهد، به‌خصوص که خواسته یا ناخواسته برای راحت کردن خیال مخاطب فرموده اید: «هیچ کتاب زمینی، خالی از خلل نیست. حتی کتاب‌های روایی بسیار معتبر همانند کافی شریف، خالی از روایات ضعیف نیست. پس این که انتظار داشته باشیم تفسیر المیزان، سراسر نور و هدایت و راستی و درستی باشد، انتظار بی‌جایی است».
اساس در منهاج اهل البیت این است که رجوع به قرآن منهای اهل البیت، مصداق بارز ظلم است و قرآن در این صورت موجب خسران و تباهی خواهد شد. حال بگذریم از اینکه در موارد مهمی در تفسیر المیزان، روایات معصومین نادیده انگاشته شده و آن مقدار که نسبت به مسائل تاریخی و ادبی و لغوی و … التفات و عنایت شده، نسبت به اساس قرآن که همان تأویل و تفسیر معصوم از آیه است، وقعی نهاده نشده است. در حقیقت، این هم مصداق بارز کم‌فروشی است، زیرا کم‌فروشی فقط مختص رزق مادی نیست، این معارف هم که رزق معنوی است باید درست ارائه شود، لذا اگر کسی مانند علامه طباطبایی یا آقای حسن زاده پشت دخل معارف نشست و برای مشتری جنس کشید (مراد همین المیزان و … است) نباید کم‌فروشی نماید. به عنوان نمونه، آیات مربوط به حضرت حجت که مؤلف محترم، علیرغم علم به روایات، علیرغم اینکه خبیر و خِرّیت در حدیث بوده، در موارد مختلف، اشاره‌ای هم نکرده است. به هر حال بنده اگر اشتباه می‌کنم، شما ما را روشن فرمایید.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
باسمه تعالی

سلام علیکم
جمع‌بندی در مورد تفسیر المیزان، نیاز به مطالعه‌ی دقیق و عمیق دارد که از حوصله و تخصص من خارج است. تخصص من در ارائه‌ی نظام تربیتی است و «تفسیر»، هر تفسیری که باشد، جایگاهی در نظام تربیتی ندارد و بارها عرض کردیم «تفسیر»، یا دیدگاه‌های ما را درست می‌کند که این کار با «قواعد نظری منهاج فردوسیان» انجام می‌شود؛ یا اعمالمان را اصلاح می‌کند که این کار با «قوانین عملی منهاج فردوسیان» انجام می‌شود؛ یا بحث‌های تاریخی و لغوی و مانند اینهاست که دانستنش نقشی در تکامل و سعادت ندارد و در مواردی،‌ می‌تواند از مصادیق «علم لاینفع» باشد.
اما از سوی دیگر، المیزان در میان تفاسیر، درخشندگی خاصی دارد که نمی‌توان منکر آن شد. پس جان کلام و نظر حقیر این است که المیزان، یکی از برترین تفاسیر است، هر چند تفسیر (از هر نوعش)، نقش مثبتی در مسائل تربیتی ندارد و در پاره‌ای موارد، خواندنش اتلاف عمر می‌باشد.

موفق باشید
حاج فردوسی

+ نوشته شده در   23 مهر 1396ساعت 14:22  توسط دنیا برازنده 

حدود امر به معروف و نهی از منکر

سلام
نمیدونم شرایط قم چطوره ولی مطمئناً بهتر از اینجاست و در ظاهر هم شده، خیلی مراعات میکنن. اوضاع فرهنگی جامعه خیلی افتضاح شده. چطور جسم یک آدم سالم که تو هوای دودی و آلوده حضور پیدا کنه به مرور مریض و آلوده میشه، پس روح انسان هم در این جامعه‌ی کثیف وارد بشه قطعاً آلوده میشه.
حاج فردوسی اگر ممکنه در مورد قانون امر به معروف و نهی از منکر و مصادیقش توضیح مبسوطی بدید، چه در جامعه، چه در خانواده. ما تا چه حد مسؤلیت و تکلیف داریم؟ مثلاً در مسجد می‌بینیم یک آدم سن بالا، نمازش رو اشتباه اتصال داد باید چطور بهش بگیم؟
این همه بدحجاب و بی‌حجاب تو جامعه هست ما چقدر نسبت بهشون تکلیف داریم؟ این همه ریش تراشیده رو چطور امر به معروف کنیم؟ این همه صحبت زن و مرد در ادارات و اجتماع و فامیل و دانشگاه رو چقدر نسبت به امر به معروفشون مکلفیم؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
باسمه تعالی

سلام علیکم
هر چند امر به معروف و نهی از منکر، از ستون‌های اسلام است، اما حدود و شرایطی دارد. برای اطلاع از حدود و شرایط امر به معروف و نهی از منکر بر طبق احتیاط، به «رساله‌ی توضیح المسائل منهاج فردوسیان» مراجعه نمایید.

موفق باشید
حاج فردوسی

+ نوشته شده در   23 مهر 1396ساعت 14:21  توسط دنیا برازنده 

کیفیت مهم است یا کمیّت؟

با سلام /
در نظام جامع تربیتی منهاج فردوسیان، کیفیت عبادت مهم است یا کمیت آن؟ یعنی سیر تکاملی منهاجی بر کیفیت عبادت بنا نهاده می‌شود یا بر کمیت عبادت؟ /
متشکرم /

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
باسمه تعالی

سلام علیکم
نخست باید دو کلمه‌ی «کمّیت» و «کیفیت» را به روشنی معنی کنیم. کمیت بنا بر آنچه در لغتنامه‌ها معنی شده، به معنی «اندازه» و «مقدار» است؛ و کیفیت، به معنی «صفت»، «حالت»، «چگونگی کسی یا چیزی» است ولی به مجاز، در «میزان مرغوب بودن» استفاده می‌شود. پس ادامه‌ی سخن را با «کمیت» به معنی تعداد و «کیفیت» به معنی ارزشمند بودن ادامه می‌دهیم.
اموری که در کیفیت‌دادن به عبادت، نقش مثبت دارند، عبارتند از:

۱ ـ اصلاح اعتقادات: اگر کسی مشغول به عبادت شود در حالی که اعتقادات درستی نداشته باشد، آن عبادت، عبادت باارزشی نخواهد بود و موجب نجات او نخواهد گردید. نمونه‌ی بارز عبادت بی‌کیفیت در نزد شیعیان، عبادت‌های عامه است که بدون داشتن ولایت دوازده جانشین برحق رسول اعظم (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم)، بر کمیت عبادتشان می‌افزایند و این افزودن بر کمیت عبادت، نتیجه‌ای جز خستگی برایشان ندارد. در روایت شریف از استاد اعظم (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) آمده است:
«وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ نَبِیّاً لَوْ أَنَّ رَجُلًا لَقِیَ اللَّهَ بِعَمَلِ سَبْعِینَ نَبِیّاً ثُمَّ لَمْ یَأْتِ‏ بِوَلَایَهِ أُولِی الْأَمْرِ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ‏ مَا قَبِلَ اللَّهُ مِنْهُ صَرْفاً وَ لَا عَدْلًا» (امالی، شیخ مفید، صفحه‌ی ۱۱۵)
ترجمه: قسم به آن کسی که مرا بحق به پیامبری مبعوث کرد، اگر مردی خداوند را با اعمال هفتاد پیامبر ملاقات کند ولی ولایت اولی الامر از ما اهل بیت نداشته باشد، خدای تعالی هیچ چیزی از او نخواهد پذیرفت.
همچنین امام باقر (علیه‌السلام) می‌فرمایند: «کُلُّ مَنْ دَانَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِعِبَادَهٍ یُجْهِدُ فِیهَا نَفْسَهُ وَ لَا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللَّهِ فَسَعْیُهُ غَیْرُ مَقْبُولٍ وَ هُوَ ضَالٌّ مُتَحَیِّرٌ وَ اللَّهُ شَانِئٌ لِأَعْمَالِهِ» (کافی، محدث کلینی، جلد ۱، صفحه‌ی ۱۸۳، باب معرفه الإمام و الرد إلیه)
ترجمه: هر کس بخواهد به خدای عز و جل با عبادتی که خود را در آن به زحمت انداخته نزدیک سازد در حالی که امامی از سوی خدا نداشته باشد، تلاشش مورد قبول نیست و او گمراهی سرگردان است و خدای تعالی کارهایش را دشمن می‌دارد.

۲ ـ کسب ملکه‌ی تقوا: یکی از اموری که تصریح قرآن کریم، مایه‌ی قبول عبادت است، تقواست. قرآن کریم می‌فرماید: «إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ» (سوره‌ی مائده، آیه‌ی ۲۷) ترجمه: خدا فقط از پرهیزکاران مى‏پذیرد.
شاید اینطور گمان شود کسانی که گناهانی (بویژه گناهان کبیره)‌ مرتکب می‌شوند و از سوی دیگر، عباداتی انجام می‌دهند، آن عبادت‌ها، از کیفیت لازم برخوردار نبوده و نجات‌دهنده نخواهد بود؛ اما در این آیه، سخن درباره‌ی «الذین یتقون» یعنی کسانی که از گناهان پرهیز می‌کنند، نیست؛ بلکه سخن از «متقین» یعنی پرهیزکاران است. فرق پرهیزکار با کسی که پرهیزکاری می‌کند، در این است که پرهیزکار، حالتی در درون خود دارد که او را از انجام گناهان ـ هر چند زمینه‌اش به آسانی فراهم شده باشد ـ باز می‌دارد. به عنوان مثال، کسی که در زندان است و دسترسی به آب و غذا ندارد، روزه‌دار نیست بلکه روزه‌دار کسی است که با اختیار خود، در خانه‌ای که تنهاست و هیچکس مزاحمش نیست و آب گوارا و انواع خوراکی‌های لذیذ موجود است، برای کسب رضای حق تعالی، خوردن و نوشیدن در فاصله‌ی اذان صبح تا اذان مغرب را ترک می‌کند. پس یکی دیگر از اموری که موجب کیفیت یافتن عبادات می‌شود، داشتنِ ملکه‌ی تقواست. یعنی قوّه‌ای که از درون، انسان را از انجام حرام‌ها (بویژه گناهان کبیره) باز بدارد.
افزودن بر کمیت عبادات، در صورت آماده بودن دل برای ارتکاب گناه در صورت فراهم شدن زمینه‌ی آن، مطلوب نیست. به عبارت ساده، این که دل انسان خواهان گناه باشد و هر گاه زمینه‌اش فراهم شد، با سر به گناه وارد شود، مانع از ارزشمند شدن عبادات می‌گردد. باید نخست بر ترک گناهان تا آنجا که ریشه‌اش از دل برکنده شود، تلاش کرد و پس از پیروزی در این میدان، به افزودن بر کمیت عبادات پرداخت.

۳ ـ اخلاص: از جمله اموری که موجب کیفیت‌یافتن عبادات می‌شود، اخلاص است. اخلاص به معنی خالص کردن نیت برای پاداش‌های اخروی است و در مقابل آن، ریا و سمعه قرار دارد که به معنی آلوده کردن نیت به اغراض دنیوی می‌باشد. پس کسی که بر کمیت عباداتش بیافزاید، ولی هدفش رهیدن از جهنم یا رسیدن به درجات عالیه‌ی بهشت نباشد و فقط، چیزهای دنیوی مانند احترام، عزت یا ریاست بر مردم را در نظر بگیرد، کمیت عبادتش، نجات‌بخش او نخواهد بود.
به عبارت دیگر، هر مقدار که انسان بتواند نیتش را بیشتر برای رسیدن به خوبی‌ها و راحتی‌های بعد از مرگ متمرکز نماید، عباداتش ارزش بیشتری خواهد یافت.

۴ ـ حضور قلب: یکی دیگر از اموری که موجب کیفیت‌یافتن نماز و دعا می‌شود. در روایات متعدد، ارزش حضور قلب، بیان شده است که از آن جمله است:
● سند ۱: عَنْ عَلِی (علیه‌السلام): «إِنَّمَا لِلْعَبْدِ مِنْ صَلَاتِهِ مَا أَقْبَلَ عَلَیهِ مِنْهَا بِقَلْبِهِ» (خصال، شیخ صدوق، جلد ۲، صفحه‌ی ۶۱۳، علم أمیر المؤمنین علیه السلام أصحابه فی مجلس واحد أربعمائه باب مما یصلح للمسلم فی دینه و دنیاه)
ترجمه: همانا برای بنده از نمازش، آن مقدار است که با قلبش به آن روی کرده باشد.
● سند ۲: قَالَ عَلِی بْنِ الْحُسَینِ (علیه‌السلام): «إِنَّ الْعَبْدَ لَا یقْبَلُ مِنْهُ صَلَاهٌ إِلَّا مَا أَقْبَلَ مِنْهَا» (تهذیب الأحکام، شیخ طوسی، جلد ۲، صفحه‌ی ۳۴۲، باب ۱۶: باب أحکام السهو)
ترجمه: همانا نمازی از بنده‌ای قبول نمی‌شود مگر آن مقدار که با اقبال قلب خوانده باشد.
● سند ۳: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: «عَلَیْکَ بِالْإِقْبَالِ عَلَى صَلَاتِکَ فَإِنَّمَا یُحْسَبُ لَکَ مِنْهَا مَا أَقْبَلْتَ عَلَیْهِ مِنْهَا بِقَلْبِکَ» (علل الشرائع، جلد ۲، صفحه‌ی ۳۵۸، باب ۷۴: عله الإقبال على الصلاه)
ترجمه: بر تو باید به اقبال در نمازت. همانا برای تو از آن، مقداری که با حضور قلب خوانده‌ای حساب می‌شود.
● سند ۴: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه‌السلام): «إِنَّمَا لَک مِنْ صَلَاتِکَ مَا أَقْبَلْتَ عَلَیهِ مِنْهَا» (کافی، محدث کلینی، جلد ۳، صفحه‌ی ۳۶۳، باب ما یقبل من صلاه الساهی)
ترجمه: همانا برای تو از نمازت آن مقدار است که با حضور قلب خوانده باشی.
افزودن بر کمیت نماز و دعا در صورتی که بدون حضور قلب باشد، بهره‌ی مثبتی در رساندن انسان به درجات عالیه ندارد. لذا لازم است نماز، با حضور قلب و توجه به معانی آن خوانده شود. کسانی که گمان می‌کنند زیاد نماز خواندن، هر چند بدون توجه بوده و خیالشان در غیر نماز باشد، اثر مثبتی در تکامل آنان دارد، باید متوجه گردند که بهره‌ی کامل از این نمازها، در صورتی است که همراه با حضور قلب باشد.
تمام اموری که به عنوان «کیفیت‌دهنده» به عبادات نام بردیم، امور جوانحی است و قابل دیدن و شمردن نمی‌باشد و فقط خود فرد است که می‌تواند در باره‌ی میزان آن، قضاوت درستی داشته باشد.
پس از فراغت از تعریف کیفیت و مصادیق آن، به بحث کمیت می‌پردازیم. بخش دیگر تکامل، امور جوارحی است. امور جوارحی، کارهایی است که با کمک اعضاء و جوارح انجام می‌شود و قابل دیدن و شمردن می‌باشد.
در حقیقت، «توجه به کمیت» و «توجه به کیفیت»، دو بال برای پرواز در میدان تکامل است. نه می‌توان به بهانه‌ی کیفیت از کمیت کاست؛ بلکه باید روز به روز و بر طبق برنامه، بر کمیت افزود؛ و نه می‌توان به بهانه‌ی افزودن بر کمیت، از بهبود کیفیت غافل گردید.
بهبود کمیت، به معنی افزودن مراعات قوانین یک طبقه بر قوانین قبلی است. یعنی اگر در طبقه‌ای،‌ فلان مقدار از قوانین را مراعات می‌کرده، ارتقای کمیت،‌ مراعات قوانین طبقه‌ی بعدی است. مثلاً کسی که مقید به انجام نمازهای واجب بوده، باید در جایی از مسیر، خود را مقید به خواندن نوافل یومیه نیز بنماید.
یا اگر روزی چند آیه از قرآن تلاوت می‌کرده، در مرحله‌ی بعد، هر مقدار که می‌تواند قرآن بخواند تا به دستور صریح قرآن کریم عمل کرده باشد که می‌‌فرماید: «فَاقْرَؤُوا مَا تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ» (سوره‌ی مزمل، آیه‌ی ۲۰) ترجمه: هر چه می‌توانید قرآن بخوانید.
یا مثلاً کسی که مقید بوده تمام ماه رمضان را روزه بگیرد، برای بهبود کمیت، به جایی خواهد رسید که سه روز روزه در ماه را نیز مراعات نماید.
همچنین ذکرهای رکوع و سجده را بیشتر بگوید یا دعای قنوت را بیشتر کند و مانند اینها.

جمع‌بندی: غیر از چهار مطلبی که به عنوان کیفیت برشمردیم (اصلاح اعتقادات، کسب ملکه‌ی تقوا، اخلاص و حضور قلب) بقیه‌ی پیشرفت‌ها بر پایه‌ی کمیت است. یعنی منهاجی باید بر تعداد عباداتش بیافزاید تا جایی که به حدّ مطلوب شارع مقدس برسد.
البته افزودن بر کمیت عبادات،‌ مسیر و برنامه‌ی خاصی دارد که برای اصحاب منهاج فردوسیان روشن است و دیگران نیز می‌توانند با قدم نهادن در این مسیر روشن، گام‌های بلندی در مسیر تکامل و خودسازی بردارند. ان شاء الله

موفق باشید
حاج فردوسی

+ نوشته شده در   23 مهر 1396ساعت 14:21  توسط دنیا برازنده 

علت سکوت رسانه‌ها در رحلت مرحوم شجاعی

با سلام
در سکوت خبری رسانه‌ها از ارتحال آیت الله محمد شجاعی با خبر شدم. ایشان را با کتاب‌ها و فایل‌های صوتی که در اختیار داشتم می‌شناختم که مردی الهی و صاحب نفس و عامل است که چنین بیانات شیوایی دارد که به دل می‌نشیند و چراغ هدایت است، هر چند هرگز ایشان را ندیده‌ام اما ارتباط کاملی با برخی آثار و نوشته‌ها و سخنرانی‌های صوتی وی داشتم و برایم شخصیت مهم و پاک که به حق عالمی عامل است، بود.
خبر تشیع از این قرار بود که در حرم حضرت معصومه (س) دفن می‌شوند و برای شرکت در تشیع، خودم را به حرم رساندم، اما بر عکس مراسمات تشیع علما که با اطلاعیه و پوشش خبری و رسانه‌ای برگزار می‌شد، هیچ خبری حتی هیچ پوستر و هیچ اطلاعیه و بنری نبود و خادمین هم او را نمی‌شناختند تا اینکه بالاخره یک خادم گفت جنازه‌ی ایشان را به مسجد اعظم بردند.
داخل صحن امام رضا (ع) شدم که دیدم سمت مقبره‌ی شهید مفتح، شلوغ است اما هیچ نشان و علامتی از آیت الله شجاعی نیست و جلو رفتم در صورتی که در دیگر مراسمات، پوسترهایی در دست تشیع‌کنندگان از شخص فوت شده بود یا اینکه حداقل روی تاج گل نوشته شده بود، تشیع مثلاً ایت الله … اما هیچ نشانی نبود. مجبور شدم از جمعیت بپرسم که آیا تدفین آیت الله شجاعی است که پاسخ مثبت دریافت کردم.
نگاهی به جمعیت کردم اکثراً از تهران و زنجان آمده بودند در صورتی که یاد دارم تشیع آیت الله کربلایی و آیت الله جعفری تهرانی که آنها هم در تهران می‌زیستند و در قم دفن شدند، باز در قم غریب نبودند و تشیع باشکوهی صورت گرفته بود. اما گمنامی و مظلومیت تشیع چنین عالم صاحب نفسی مرا سخت به فکر فرو برد که نکند ایشان مورد تأیید حوزه‌ی علمیه و علما نبوده و انحرافی داشته و من بی‌خبر بوده‌ام.
حتی تا جایی که با خبر شدم نماز ایشان را هم کسی از مراجع نخواند و اخوی آیت الله شبیری زنجانی نماز را اقامه کرد که احتمال دادم چون ایشان زنجانی هستند، به این دلیل بوده است.
در بین جمعیت و حضار از شخصیت‌ها و علمای صاحب نام و معروف هم خبری نبود، یک عده عادی و شماری هم طلبه بودند و لحظاتی شیخ علی پسر آیت الله بهجت آمد و فاتحه‌ای خواند و رفت.
حال این مشاهداتم از این مراسم تشیع و شبهه‌ای که در ذهنم ایجاد شده، از شما در این زمینه تقاضای راهنمایی دارم که آیا آیت الله شجاعی که از شاگردان خاص علامه طباطبایی و شاگرد امام خمینی بوده چرا اینجور مظلوم و گمنام واقع شد؟ حتی دفن و تشیع ایشان نیز این چنین بود، نکند همانطور که ذکر کردم، انحرافی داشته و طلبگی‌اش زیر سؤال می‌باشد و ما که به وی اقتدا کردیم، به شخصی منحرف اقتدا نموده‌ایم؟! حتی رسانه‌ها هم که با مرگ یک ورزشکار یا خواننده چنان تبلیغی می‌نمایند و اطلاع می‌دهند، در این زمینه سکوت کردند که شبهاتم بیشتر شد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
باسمه تعالی

سلام علیکم
بنده آن مرحوم را از نزدیک ندیده بودم ولی از اوان طلبگی با کتاب «مقالات» ایشان آشنا بوده و در برهه‌ای، آن را به عنوان برنامه‌ی تربیتی‌ام قلمداد می‌کردم. البته بعدها متوجه اشکالاتی در طرز نگاه ایشان به امر تربیت شدم که قبلاً به پاره‌ای از آن اشاره رفت.
آنچه باید مواظب باشید تا موجب انحراف قضاوتتان در باره‌ی اشخاص نشود، نقش رسانه‌ها در بالابردن و پایین آوردن افراد است. اقبال رسانه‌ها به یک فرد یا روی‌برگرداندنشان از یک فرد، نباید ملاک ارزش‌گذاری‌تان برای اشخاص باشد. رسانه‌ها، بر بستر سیاست (به معنی اداره‌ی امور جامعه) شکل می‌گیرند و کسانی برایشان مهم هستند که نقش سیاسی یا اجتماعی پررنگی داشته باشند. کسانی که وابستگی حزبی به جناح‌های مطرح کشور نداشته باشند و منشأ تحوّلات سیاسی یا اجتماعی نشده باشند، از منظر رسانه‌ها، سوژه محسوب نمی‌شوند.
اقبال رسانه‌ها در پوشش گسترده‌ی خبر ارتحال امام راحل (ره) نه به عنوان یک مرجع تقلید یا شخصیت معنوی بود، بلکه به عنوان رهبر سیاسی بزرگ‌ترین کشور خاورمیانه بود.
اقبال رسانه‌ها به انتشار خبر ارتحال آیت الله مشکینی نه به عنوان استاد اخلاق بود، بلکه به عنوان رئیس مجلس خبرگان رهبری بود، همچنین برای آیت الله مهدوی کنی.
اقبال رسانه‌ها به انتشار خبر ارتحال آیت الله خوشوقت و حاج آقا مجتبی تهرانی، نه به عنوان استاد اخلاق بود، بلکه به دلیل نماز خواندن رهبری بر جنازه‌شان بود.
اقبال رسانه‌ها به پوشش خبری ارتحال شیخ محمد تقی بهلول، نه به عنوان حافظ قرآن بلکه به خاطر نقش او در واقعه‌ی مسجد گوهرشاد بود.
اما افرادی که نقش مؤثر سیاسی یا اجتماعی نداشته‌اند، همانند علامه عسکری یا علامه طهرانی، هر چند برای خواص شناخته‌شده‌اند ولی برای رسانه‌ها، سوژه‌ی خبری جذاب محسوب نمی‌شوند.
توجه داشته باشید که اصل اولیه در نزد هوشمندان و فرهیختگان، در رابطه با رسانه‌ها، چه داخلی و چه خارجی، عدم اعتماد به آنهاست، مگر این که خلافش ثابت شود؛ زیرا هیچ خبری نیست، مگر این که از یک «اتاق فکر» عبور می‌کند و در حین عبور، برخی اجزای آن حذف و بعضی چیزها به آن افزوده می‌شود، تا آنچه «مطلوب» است در خروجی قرار گرفته و منتشر شود، نه آنچه «حقیقت» است.
اگر می‌خواهید فریب رسانه‌ها را نخورید، باید بعد از پایان اخبار که گوینده‌ی خبر می‌گوید: «این بود خبرهای ایران و جهان» این جمله را اضافه کنید: «بعد از عبور از اتاق فکر شبکه‌ی اول»، «بعد از عبور از اتاق فکر بی‌بی‌سی»، «بعد از عبور از اتاق فکر خبرگزاری فارس» و … که اگر این کار را نکنید، ناخواسته گمان خواهید کرد که حقیقت را به شما گفتند و همین، مایه‌ی قضاوت نادرست خواهد شد.

موفق باشید
حاج فردوسی

+ نوشته شده در   23 مهر 1396ساعت 14:20  توسط دنیا برازنده 

القاب و عناوین

سلام
دیروز به رساله‌ی توضیح المسائل یکی از مراجع تقلید زنده مراجعه کردم. روی صفحه‌ی اولش نوشته بودند: «توضیح المسائل مطابق با فتاوای بزرگ مرجع عالیقدر جهان تشیع، فقیه و مدافع اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام، حضرت آیت الله العظمی … مد ظلّه العالی» (تصویرش را به ضمیمه برایتان ارسال می‌کنم)
از سوی دیگر شما راضی نیستید بیش از «حاج فردوسی» به شما بگویند و حتی اجازه نمی‌دهید از القاب مرسوم و معمولی مانند «آقا» و «جناب» استفاده کنیم. به نظرم همانطور که آن کار، جالب نیست، این سختگیری شما هم به نحوی افراط است و جالب نیست.
از تذکر این مطلب، پوزش می‌طلبم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
باسمه تعالی

سلام علیکم
از قدیم گفته‌اند: «مشک آن است که خود ببوید، نه آن که عطار بگوید». هر نظریه‌ای که ارائه می‌شود، باید خودش آنقدر منطقی و قدرتمند باشد که راهش را باز کند؛ نه این که با تعریف و تمجید و القاب برای ارائه‌دهنده‌ی نظریه، سعی در جا انداختن آن شود.
اگر «دکترین منهاج فردوسیان» بتواند خود را برای جامعه‌ی مشتاقان کمال و سعادت اثبات کند، مورد استقبال قرار خواهد گرفت و همان دو کلمه‌ی «حاج» + «فردوسی» برای مشخص کردن نویسنده‌اش کفایت خواهد کرد؛ اما اگر نتواند راهی روشن و مطمئن، پیش پای مشتاقان تکامل باز کند، به کار بردن القاب و عناوین برای مؤلفش، ثمری نخواهد داشت.
یکی از رازهای رهیدن از هیمنه و هیبت اشخاص، نادیده انگاشتن القاب و تعریف‌های اطرافیان و دوست‌دارانشان از آنان است. اگر بخواهید به «حقیقت» برسید، باید «نظریه» و «دکترین» ارائه‌شده توسط افراد را بررسی کنید؛ نه تعداد القاب و عناوینی که برایش به کار می‌برند. برای مثال می‌توانید با جستجوی جمله‌ی «بزرگ‌ترین فیلسوف ایران» یا «بزرگترین نوابغ فلسفه» در موتور جستجوگر گوگل، با یکی از طبل‌های توخالی زمان ما آشنا شوید. این نحوه بزرگ شدن، همانند بزرگ شدنِ بادکنک است که فرو ریختنش با یک سوزن است.
شاید یک معنی برای حدیث شریف که فرموده‌اند: «لَا تَنْظُرْ إِلَى مَنْ قَالَ وَ انْظُرْ إِلَى مَا قَالَ» ترجمه: به گوینده نگاه مکن، به گفته‌ها نگاه کن (غرر الحکم و درر الکلم، آمدی، صفحه‌ی ۷۴۴) همین باشد که مبنای ارزش‌گذاری خود را «قوّت منطق» قرار دهید نه تعریف‌هایی که از گوینده می‌شود.

موفق باشید
حاج فردوسی

+ نوشته شده در   23 مهر 1396ساعت 14:20  توسط دنیا برازنده